فاطمه، فاطمه، فاطمه. مریم به رویم روشنی می پاشد: نام خودت را زمزمه می کنی؟»
نور را می بلعم: در دنیای دیگری بودم. نام مادرم را زمزمه می کردم و نام خودم را.»
درود بر پدرت که نامی شایسته برای تو برگزید.»
آسیه تابی به گیسوان بلندش می دهد: درود بر پدرت. چه خوش آهنگ است این نام. تکرارش که می کنی خوش آهنگ تر هم می شود. فاطمه، فاطمه، فاطمه.»
+ طلوع روز چهارم - فاطمه سلیمانی ازندریانی