تو یه فیلم دیدم سربازای هیتلر رژه می رن. چپ دو سه چار، چپ دو سه چار. یهو تنم لرزید. زدم زیر گریه. زنم از آشپزخونه اومد بیرون، گفت چته؟ گفتم هیچی. دلم یه جوری شده بود. گفتم اگه صدای پای سربازا اینه که این جور دل من رو می لرزونه، این زن و بچه تو کربلا بدترش رو شنیدن. من خودم خدمت رفته بودم ولی تو رژه همه ش خنده بود و مسخره بازی. حالیمه، نمی گم اونا تو کربلا رژه می رفتن، عقلم می رسه ولی اون همه لشکر حتماً یه صدایی داشتن. چه می دونم، صدای زره، طبل، هر چی.»
+ رست خیز (کآشوب 2) - دبیر مجموعه: نفیسه مرشدزاده
فاطمه، فاطمه، فاطمه. مریم به رویم روشنی می پاشد: نام خودت را زمزمه می کنی؟»
نور را می بلعم: در دنیای دیگری بودم. نام مادرم را زمزمه می کردم و نام خودم را.»
درود بر پدرت که نامی شایسته برای تو برگزید.»
آسیه تابی به گیسوان بلندش می دهد: درود بر پدرت. چه خوش آهنگ است این نام. تکرارش که می کنی خوش آهنگ تر هم می شود. فاطمه، فاطمه، فاطمه.»
+ طلوع روز چهارم - فاطمه سلیمانی ازندریانی